black flower(p,116)

black flower(p,116)

هودونگ: بله ارباب....

دانگ هی: لازم نیست.

صدای دانگ هی که از پله ها پایین می اومد خدمتکار رو متوقف کرد و با اشاره ی دست اربابش سرجای قبلیش برگشت.

نگاه شین یانگ هم مثل تهیونگ و سوهیون به دانگ هی که از پله ها پایین می اومد و غرور ذاتی و زیباییش رو به نمایش می داشت دوخته شد...

جفت عزیزش با اون پیراهن هلویی رنگ گشاد و شلوار پارچه ای سفید مثل همیشه خیره کننده دیده میشد و تو چشمای شین یانگ مثل الماس می درخشید.

دانگ هی یه مرد سی و نه ساله بود اما برای شین یانگ از بیشتر اون زنای امگای لوند و جوون زیباتر و دوست داشتنی تر بود.

دانگ هی روی صندلی خالی کنار آلفاش نشت و موهای نقره ای رنگش که به جز اندازشون با موهای تهیونگ فرقی نداشتند رو به عقب هل داد.

و دستش رو روی دست شین یانگ روی میز گذاشت و سوالی بهش نگاه کرد.

شین یانگ ترجیح میداد شامشون رو خانوادگی بخورن و تا اونجایی که میشه مهمون دعوت نکنن.

این شامل دوست ها و آشناهاشون هم میشد و دانگ هی اینو بهتر از هر کسی می دونست.

پس این پسر امگا چه کسی بود؟

خیلی آشنا به نظر میرسید و با وجود عجیب بودنش بهش احساس نزدیکی می کرد.

از اونجایی که هر دوشون موهای نقره ی رنگی داشتند که یه چیز کمیاب تو امگاها محسوب میشد ممکن بود نسبت فامیلی داشته باشند اما مطمئن بود قبلا جایی هم رو ملاقات نکردند.

دانگ هی حافظه ی خیلی خوبی داشت یا حداقل خودش اینطور فکر می کرد...
دیدگاه ها (۸)

black flower(p,117)

black flower(p,118)

black flower(p,115)

black flower(p,114)

black flower(p,229)

black flower(p,230)

black flower(p,228)

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط